.

.

آقای مدیر

آقای مدیر پشت میزش می­نشیند و تقویم قطورش را باز می­کند و روزهای پیش رو را بر انداز : ماه مبارک رمضان ؛ بی درنگ به خانم منشی خبر می­دهد که آن دفتر مربوط به گارگردانان ماه رمضان است را بیاورد


خودش هم دراین میان سری به صندوق ورودی پیامک هایش می زند و یک موضوع خوب و دسته اول از بین موضوعاتی که مدیر طبقه بالایی برایش فرستاده است انتخاب می­کند . هنوز سرش خیره به تلفن همراه است که خانم منشی با یک دفتر بزرگ بالای سرش می­رسد . دفتر را از خانم منشی تحویل می­گیرد و روی میز می­گذارد.فوت می­کند تا غباری که روی دفتر نشسته بلند شود . دفتر را باز می­کند و همینطور که موضوعی را که انتخاب کرده بود در ذهنش مرور می­کند به اسم های توی دفتر نگاه می­اندازد : اولی مرحوم شده خدایش بیامرزد خوب کارگردانی بود اصلا خیلی خوب بود . می­رود سراغ دومی ؛ آها این خوب است تا می­رود سراغ تلفن یادش می­آید که این یکی هم به خاطر مصاحبه اخیرش راجع به فلان مسئول حیف شده باز هم پایین تر می­­آید نفر بعدی را شخصا از آن استقبال نمی­کند بعدی و بعدی و بعدی ... می­رود صفحه آخر آن لابه لا اسمی نظرش را جلب می­کند به این فکر می­کند که مهم نیست که حتی او مسلمان هم نیست اصلا این خودش یک امتیاز است می­گویند ببین چقدر این ها به جامعه باز وقرائت های رحمانی واز این دست حرف­های دهن پرکن اعتقاد دارد همه این حرف­ها را با خودش می­زند تلفنش را برمی­دارد :بوق .... بوق ... قبل از آنکه صدایی از آن طرف خط به گوشش بخورد به این فکر می­کند که اصلا نباید خودش را مشتاق نشان دهد چون این نامسلمان­ها خیلی زرنگ ترند یک دفعه نرخ را بالا می­کشند .

-بله ، بگو کار دارم

-سلام علیکم اخوی

- چه کار داری زود بگو

- برادر بنده مدیر هستم

- آقا من عذر می­خوام به جا نیاوردم بفرمایید در خدمتم

-خواهش می­کنم غرض از مزاحمت این که میخواستیم یه سریالی با موضوع...

و همنیطور توضیح می­دهد، حرف­هایش که تمام می­شود بلافاصله جواب ها شروع می­شود:

-من اولا باید از شما تشکر کنم که بنده را قابل دانستید اما همانطور که می­دانید استیناسلاوسکی و چخوف در این باب که فرمودید معتقدند که داستان باید سیر پست استراکچوالش را حفظ کند حتی در لحظاتی که شخصیت اصلی دچار نوعی عشق افلاطونی شده ما نباید از روایت پست استراکچوال غافل شویم در هرحال پست استراکچوالیسم یک اصل است البته شما این­ها را خودتان بهتر می­دانید من باز هم تشکر می­کنم.

- خواهش می­کنم قابل شما را ندارد ما همیشه ارادتمند هنرامندان هستیم . فردا هم منتظرم که تشریف بیاورید برای ثبت قرارداد.

 -حتما خدمت می­رسم. فقط جسارتا پیش پرداخت که حاضر است؟

-بله بله آماده پرداخت است .

- خیلی متشکرم کشور واقعا به مدیرانی مثل شما نیاز دارد

- نظر لطفتان است فعلا خدا نگهدار

-خداحافظ

همینطور که گوشی را میگذارد تاسف میخورد که چرا ما از این حرفا هابلد نیستم .ولی باز به این فکر می­کند که مهم نیست که از این حرف ها بلد باشیم ما باید به خطوط قرمز متعهد باشیم که خب خدا رو شکر کارگردان خوب و ارزشیی را استخدام کردیم درست است که مسلمان نیست ولی شنیدم هر یکشنبه کلیسایش ترک نمی­شود . این حرف ها را بالا و پایین می­کرد و از اتاقش بیرون می­رفت .

چند وقتی گذشت سریال پخش شد؛ بچه های واحد آمار هم گفته اند سریال خوب گرفته و مردم استقبال کردند.خدا را شکر می­کند که از عهده این مسئولیت هم به خوبی برآمده، دوباره می­رود می­نشیند پشت میزش تقویم قطورش را باز می­کند و روزهای پیش رو را برانداز : عید نوروز...

پاورقی:

-میخواستم حرف­هایم را طور دیگری بزنم اما پای نوشتن که آمدم کار به داستان کشید . شاید به خاطر این است که این حرف­ها را از بس زدیم و جواب مقتضی شنیدم دستم نرفت با همان قالب مرسوم روایتشان کنم..

نظرات 3 + ارسال نظر
ریحانه شکیبا چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:03 ق.ظ http://www.tardid.com/

سلام . با این همه نفی چیزی از شما در نمیاد. هزار تا صفر رو کنار هم بذاری یکیش یک نمیشه. باز دارند یه کاری می کنند شما چکار می کنی؟

کاوه جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:41 ب.ظ http://mkaveh.blogfa.com

به بالایی:
وضع فعلی نتیجه همین نگاهی است که اصالت را به خروجی می دهد؛ حالا خروجی چه باشد مهم نیست خروجی که هست! اصالت با افزایش شبکه هاست، محتوا در اولویت بعدی است. اگر این شبکه گل به خودی بزند هم باز مهم نیست!!
نمی دانم چرا نقد را همیشه نق زدن می دانند...

مقامی دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:15 ق.ظ http://abbasmaghami.blogfa.com

سلام بر سید عزیز.
در وبلاگمان یاد ایام کردیم.
خوشحال می‌شویم سری بزنید.
یاعلی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد